نویسنده : اِنی کاظمی
جمالزاده ، سیدمحمدعلی ، داستان نویس پیشگام معاصر ایران. وی در ۱۲۷۰ ش/ ۱۳۰۹ در اصفهان به دنیا آمد. پدرش، سیدجمالالدین واعظِ اصفهانی * ، از سادات جبل عامل لبنان و متولد همدان بود و در دوره جنبش مشروطیت، به سبب وعظها و خطابههایی در باره آزادی و عدالت که با زبانی ساده برای آگاه ساختن مردم بیان میکرد، شهرتی به دست آورده بود (جمالزاده، خاطرات، مقدمه تقیزاده، ص ۱۳ـ ۱۵؛ همو، یکی بود یکی نبود، ترجمه انگلیسی ، مقدمه مؤید، ص ۳ـ۴؛ متینی، ۱۳۷۶ ش ب ، ص ۷۱۴).
در ۱۲۸۶ ش/ ۱۳۲۵، پدرِ جمالزاده او را به لبنان فرستاد و وی در مدرسه کشیشهای فرانسوی لازاریست به تحصیل پرداخت (جمالزاده، یکیبود یکینبود ، ترجمه انگلیسی، همان مقدمه، ص ۴؛ متینی، ۱۳۷۶ ش ب ، همانجا). در همین سال، پس از به توپ بسته شدن مجلس شورای ملی به دستور محمدعلیشاه قاجار (حک : ۱۳۲۴ـ۱۳۲۷)، سید جمالالدین در زندان بروجرد به قتل رسید (متینی، ۱۳۷۶ ش ب ، همانجا). جمالزاده کمتر از دو سال در بیروت زندگی کرد و بعد از اقامت کوتاهی در قاهره، در ۱۲۸۸ ش/ ۱۳۲۷ به پاریس و از آنجا به شهر لوزانِ سویس رفت و به تحصیل در رشته حقوق پرداخت. سپس تحصیلات خود را در شهر دیژون ادامه داد و در رشته حقوق لیسانس گرفت و در همین سالها بود که ازدواج کرد ( رجوع کنید به جمالزاده، خاطرات ، ص ۳۰ـ ۳۵؛ همو، یکیبود یکینبود ، ترجمه انگلیسی، همان مقدمه، ص ۵).
با شروع جنگ جهانی اول، گروهی از روشنفکران ایرانی دربرلین گرد آمدند و «کمیته ملّیون ایرانی» را تشکیل دادند. جمالزاده در ۱۲۹۴ ش/ ۱۳۳۳ به آلمان رفت و به این کمیته پیوست. کمیته ملّیون ایرانی ــ که دولت آلمان از آن حمایت میکرد علیه سیاستهای مداخلهگرانه روس و انگلیس در ایران فعالیت مینمود. در همان سال، جمالزاده از طرف کمیته مأمور شد که به بغداد و کرمانشاه و تهران سفر کند و با تبلیغات و تأسیس روزنامهای فارسیزبان، زمینه شورش برضد انگلیس و روسیه را فراهم آورد (جمالزاده، یکیبود یکینبود ، ترجمه انگلیسی، همان مقدمه، ص ۵ ۶؛ متینی، ۱۳۷۶ ش الف ، ص ۶۰۶). نتیجه این مأموریت، انتشار روزنامه رستخیز، به سردبیری ابراهیم پورداود * ، بود. همزمان با این فعالیتها، جمالزاده با بعضی از عشایر لر و کرد رابطه برقرار ساخت و لشکری به نام «قشون نادری» در کرمانشاه تشکیل داد، ولی با آمدن نیروهای روس و انگلیس، این لشکر از هم فرو پاشید و کوششهای جمالزاده و دیگران برای حفظ آن به جایی نرسید و جمالزاده از استانبول به برلین برگشت (جمالزاده، یکیبود یکینبود، ترجمه انگلیسی، همان مقدمه، ص ۶؛ متینی، ۱۳۷۶ ش الف ، ص ۶۰۷). در برلین، وی با نشریه کاوه *، که به همت سیدحسن تقیزاده * و دیگران تأسیس شده بود، به همکاری پرداخت. در ۱۲۹۶ ش/۱۳۳۵، به نمایندگی از کمیته ملّیون ایرانی، برای شرکت در همایش جهانی سوسیالیستها به استکهلم رفت و، با نشر مقالات و ایراد سخنرانی، به سیاستهای روس و انگلیس و دخالتهایشان در ایران اعتراض کرد (جمالزاده، خاطرات ، ص ۳۵ـ۳۶، ۴۳؛ متینی، ۱۳۷۶ ش الف ، همانجا).
پس از پایان جنگ جهانی اول و تعطیلی نشریه کاوه به علت مسائل مالی، جمالزاده در سفارت ایران در برلین به مترجمی پرداخت و مدتی نیز سرپرست دانشجویان ایرانی مقیم آلمان شد (متینی، همانجا). در همین سالها با چند نشریه دیگر، از جمله نامه فرهنگستان و علم و هنر ، نیز همکاری میکرد، ولی این نشریات به علل مختلف تعطیل شدند. پس از پانزده سال زندگی در آلمان، جمالزاده به سویس رفت و در ۱۳۱۰ ش/ ۱۹۳۱ به استخدام دفتر بینالمللی کار در ژنو در آمد و در همین سالها برای دومینبار ازدواج کرد (جمالزاده، خاطرات ، ص ۴۰؛ کامشاد، ص ۶ ۸؛ افشار، ص ۱۳). او تا ۱۳۳۵ ش/ ۱۹۵۶، که بازنشسته شد، در این دفتر مشغول بهکار بود و تا پایان عمر در ژنو به سر برد. وی در ۱۷ آبان ۱۳۷۶، در خانه سالمندان در ژنو درگذشت (متینی، ۱۳۷۶ ش الف ، همانجا).
جمالزاده نویسندگی را با روزنامهنگاری آغاز کرد و گر چه در ۳۶ سالگی به فعالیتهای روزنامهنگاری خود پایان داد، تا پایان عمر حدود دویست مقاله در نشریات به چاپ رساند (برایفهرست اهم مقالههای او رجوع کنید به افشار، ص ۲۷ـ۳۷).
از نخستین آثار جمالزاده ــ که آنها را در دوران اقامتش در آلمان و در باره مسائل سیاسی و بینالمللی نوشت کتاب گنج شایگان، یا، اوضاع اقتصادی ایران (۱۲۹۵ ش/ ۱۳۳۵) است که به کمک فرانتس اوپنهایمر، اقتصاددان آلمانی، به آلمانی ترجمه شد ولی متن آلمانی بهچاپ نرسید، و نیز کتاب ناتمام تاریخ روابط ایران و روس (۱۳۰۰ ش/۱۳۴۰) که بخشهایی از آن به صورت مقالاتی در مجله کاوه چاپ میشد (افشار، ص ۱۶؛ پروین، ص ۶۵۱). دیگر کتابهای سیاسی و اجتماعی او عبارتاند از: آزادی و حیثیت (۱۳۳۸ ش)؛ خاک و آدم (۱۳۴۰ ش)؛ زمین، ارباب، دهقان (۱۳۴۱ ش)؛ خلقیات ما ایرانیان (۱۳۴۵ ش) و تصویر زن در فرهنگ ایران (۱۳۵۷ ش؛ افشار، ص ۲۲).
جمالزاده با انتشار اولین مجموعه داستان کوتاهش، یعنی یکی بود یکی نبود (۱۳۰۰ ش)، به شهرت رسید (عابدینی، ج ۱، ص ۴۵ـ۴۷). این مجموعه، که شامل یک دیباچه و شش داستان کوتاه است، به نظر بسیاری از منتقدان، مهمترین اثر جمالزاده است که او را به عنوان نویسندهای پیشگام در میان داستاننویسان معاصر شناسانده است (مثلاً کامشاد، ص ۲۴؛ سپانلو، ص ۴۲). دیباچه مجموعه یکی بود یکی نبود را بسیاری از منتقدان، «مانیفستِ» ادبیات جدید فارسی دانستهاند (برای نمونه رجوع کنید به درگاهی، ص ۱۰۴؛ قانونپرور، ۱۹۸۴، ص ۲۲). در این دیباچه جمالزاده، با نقد ذهنیت سنّتگرای نویسندگان و ادبای زمان خود در ایران، که به عقیده او «همان جوهر استبداد سیاسی ایرانی» است، به دفاع از آنچه «دموکراسی ادبی» مینامد میپردازد (رجوع کنید به یکی بود یکی نبود ، ص ۱ـ۲). بهزعم جمالزاده، داستان، یا به قول او رمان، بهترین نوع ادبی برای رسیدن به دموکراسی ادبی است و این دموکراسی میتواند از دو منظر جلوه یابد: یکی از منظر موضوع و محتوای داستان، که در این صورت نویسنده باید با انتخاب شخصیتهای داستانی خود از میان مردم عادی، به شرح آداب و رسوم آنان بپردازد و دیگر اینکه نویسنده، به جای استفاده از «انشاهای غامض و عوام نفهم»، زبان روزمره مردم عادی را در نوشته خود به کار گیرد. به عقیده جمالزاده، چنین داستانهایی نه تنها به جمعآوری و حفظ «کلمات و تعبیرات و ضربالمثلها و اصطلاحات و ساختهای کلام و لهجههای گوناگون یک زبان» میانجامد، بلکه مردمِ طبقات و مناطق مختلف کشور و دیگر مناطق دنیا را با یکدیگر آشنا میسازد ( یکی بود یکی نبود ، ص ۶ـ ۸). جمالزاده به طور کلی سادهنویسی را به نویسندگان ایرانی توصیه میکند و شاید به همین سبب، مضمون اولین داستان مجموعه یکیبودیکی نبود ، یعنی «فارسی شکر است»، در باره سادهنویسی و سادهگویی است ( رجوع کنید به تلطف، ص ۵۰ -۵۳). در این داستان جمالزاده آدمهایش را از طبقات مختلف برمیگزیند تا آشفته بازار زبان خواص و پیامدهای آن را برای مردم عادی و زبان فارسی نشان دهد ( رجوع کنید به خرمی، ص ۳۵، ۱۳۹). زبان به اصطلاح فارسی شیخی که معجونی است از واژهها و عبارات عربی، و گفتار نامفهوم فرنگیمآب تازه از فرنگ برگشتهای که ترکیبی نامأنوس از لغات فارسی و فرانسه است، نمونههای طنزآمیزی از آشفتگی زبان فارسی را به خواننده نشان میدهد. داستان در زندانی اتفاق میافتد که جوان روستایی بخت برگشتهای بیجهت در آن گرفتار آمده است و در آن یک شیخ و یک مرد فرنگیمأب هم زندانی هستند. جوان روستایی که نمیداند چرا زندانی شده، علت را از آنها میپرسد ولی از فارسی نامفهومشان چیزی نمیفهمد و میپندارد که با زبان جنیان صحبت میکنند (برای نقد زبان جمالزاده در این داستان رجوع کنید به میرصادقی، ص ۵۹۵ -۵۹۷).
به طور کلی در داستانهای این مجموعه، جمالزاده با زبانی طنزآمیز آمیخته به اصطلاحات و مَثَلهای عامیانه، به نقد مسائل اجتماعی و سیاسی آن زمان میپردازد (همان، ص ۵۹۶- ۵۹۷). دیگر داستان این مجموعه، یعنی دوستی خاله خرسه، داستان شاگرد قهوهچی جوان و خوش قلبی است که جان سرباز روسِ از پاافتادهای را، که کنار جاده روی برف افتاده، نجات میدهد، ولی وقتی به آبادی میرسند، سرباز روس برای دزدیدن اندک پولی که شاگرد قهوهچی پسانداز کرده او را میکشد.
داستان بیله دیگ بیله چغندر در این مجموعه، حکایت یک دلاکِ حمامِ اروپایی است که بر حسب تصادف به ایران میآید و مقام مهمی به دست میآورد. در این داستان جامعه ایران در دوره قاجار به طور طنزآمیزی به تصویر کشیده شده است ( رجوع کنید به قانونپرور، ۱۹۹۳، ص ۴۳ـ ۴۵). به سبب نقد بیپرده جمالزاده از اوضاع و شخصیتهای جامعه ایران در این داستانها، وقتی نسخههای کتابش در ۱۳۰۱ ش به ایران رسید، بسیاری را به خشم آورد و حتی برخی کتاب را کفرآمیز خواندند (کامشاد، ص ۸ ۹؛ فرزانه، ص ۲۵ـ۲۶). این برخورد، چنان تأثیری بر جمالزاده گذاشت که بیست سال، یعنی در تمام دوران حکومت رضاشاه (۱۳۰۴ـ ۱۳۲۰ ش)، داستان دیگری چاپ نکرد (قانونپرور، ۱۹۸۴، ص ۸؛ فرزانه، ص ۲۶).
با سقوط رضاشاه، جمالزاده نوشتن را از سرگرفت و تا دهه آخر زندگی خود، آثاری منتشر کرد همچون دارالمجانین (۱۳۲۰ ش)؛ قصصالعلمای تنکابنی (۱۳۲۱ ش)؛ سرگذشت عمو حسینعلی (۱۳۲۱ ش)، که بعدها به نام جلد اول شاهکار تجدید چاپ شد؛ قُلْتَشَن دیوان (۱۳۲۵ ش)؛ صحرای محشر (۱۳۲۶ ش)؛ راه آبنامه (۱۳۲۶ ش)؛ معصومه شیرازی (۱۳۳۳ ش)؛ تلخ و شیرین (۱۳۳۴ ش)؛ سروته یک کرباس ، یا ، اصفهاننامه (۱۳۳۵ ش)؛ کهنه و نو (۱۳۳۸ ش)؛ غیر از خدا
هیچکس نبود (۱۳۴۰ ش)؛ آسمان و ریسمان (۱۳۴۳ ش)؛ قصههای کوتاه برای بچههای ریشدار (۱۳۵۳ ش) و قصه ما به سررسید (۱۳۵۷ ش). از میان این آثار، رمان دارالمجانین جایگاه ویژهای دارد چون تقریباً برخلاف تمام داستانهای جمالزاده ــ که در آنها آدمها «تیپ» هستند، یعنی معرف طبقات و شخصیتهایی در جامعهاند قهرمانهای دارالمجانین تا حدی به شخصیتهای داستانی با ویژگیهای فردی نزدیک میشوند ( رجوع کنید به کاتوزیان، ص ۵۳). او در این رمان شخصیتی به نام هدایتعلیخان میآفریند که به «موسیو» معروف است و خود را «بوفکور» میخواند که اشاره مستقیمی به صادق هدایت * و اثر مهم او بوف کور * دارد. درونمایه اصلی این داستان جدل فلسفی بین عقل و جنون است ( رجوع کنید به کامشاد، ص ۱۰؛ فرزانه، ص ۴۳ـ۴۴).
جمالزاده در دومین رمانش به مسائل اجتماعی باز میگردد. ماجراهای قُلْتَشَن دیوان در یکی از کوچههای قدیم تهران اتفاق میافتد و شخصیتهای عمده آن عبارتاند از: تاجر پرهیزگار و وطنپرستی که یک دوره نماینده مجلس بوده، و قلتشن دیوان، که آدم بیرحم و فرصتطلبی است که برای رسیدن به اهداف خود به هر حیلهای متوسل میشود. درونمایه اصلی این داستان، جدال بین نیکی و بدی است که درونمایه بیشتر دیگر داستانهای جمالزاده، از جمله سرگذشت عموحسینعلی ، تلخ و شیرین ، کهنه و نو ، و غیر از خدا هیچکس نبود ، نیز هست.
سروته یک کرباس ، که در واقع داستان کودکی جمالزاده است، در ۱۳۳۴ ش در تهران در دو جلد چاپ شد (برای تفصیل بیشتر و نقد آثار جمالزاده رجوع کنید به کامشاد، ص ۱۰ـ ۱۵).
جمالزاده در زمینههای گوناگون نیز کتابهایی به چاپ رسانده است، از جمله گلستان نیکبختی، یا، پندنامه سعدی (تهران ۱۳۱۷ ش)، قصه قصهها (تهران ۱۳۲۷ ش)، هزار بیشه (تهران ۱۳۲۷ ش)، کشکول جمالی (تهران ۱۳۳۹ ش)، بانگ نای (تهران ۱۳۳۸ ش)، فرهنگ لغاتعامیانه (۱۳۴۱ ش)، طریقه نویسندگی و داستانسرایی (شیراز ۱۳۴۵ ش)، صندوقچه اسرار (۱۳۴۲ ش) و اندک آشنایی با حافظ (تهران ۱۳۶۶ ش). وی که زبانهای فرانسه، آلمانی و عربی را خوب میدانست، آثاری را نیز به فارسی ترجمه کرد، از جمله: قهوهخانه سورات ، یا، جنگ هفتاد و دو ملت (۱۳۰۰ ش) از برناردن دوسن پیر ؛ خسیس (۱۳۳۶ ش) از مولیر؛ دشمن مردم (۱۳۴۰ ش) از هنریک ایبسن، و داستان بشر (۱۳۳۴ ش) از هندریک ویلم ونلون (برای فهرست کامل ترجمههای او رجوع کنید به افشار، ص ۲۳).
بهگمان بسیاری از منتقدان، مهمترین و ماندنیترین اثر جمالزاده یکی بود یکی نبود است (برای نمونه رجوع کنید به براهنی، ص ۵۲۳؛ کامشاد، ص ۲۴)، زیرا این مجموعه در زمان انتشارش، اثری نو و مبتکرانه محسوب میشد. با اینکه نویسنده دور از ایران زندگی میکرد داستانهای یکی بود یکی نبود بازتابی از حوادث ایران در ۱۳۰۱ ش است.
آثار داستانی و نیز برخی از مقالات جمالزاده در باره ایران و حتی نقد وی از آثار دیگر نویسندگان در دهههای بعد، نه از نظر سبک و سیاق و نه از نظر مضمون و زبان، برای خواننده ایرانی تازگی نداشت، بهخصوص که تعداد آثار نویسندگان جوانتر و نوآورتر رو به فزونی داشت ( رجوع کنید به میرصادقی، ص ۵۹۹). دور بودن جمالزاده از محیط فرهنگی و اجتماعی کشورش، سبب نامأنوسی آثارش برای بیشتر خوانندگان دهههای بعد از جنگ جهانی دوم شد، چون به نظر میرسید ایرانی که جمالزاده در ذهن داشت و در داستانهایش میآورد، همان ایران اواخر دوره قاجار بود، یعنی هنگامی که او وطنش را برای همیشه ترک کرد.
برخی از داستانهای جمالزاده به زبانهای دیگر ترجمه شده است. آرتور کریستنسن، داستان رجل سیاسی را به دانمارکی ترجمه و در > ملاحظاتی در باره فرهنگ ایران < (1310 ش/ ۱۹۳۱) به چاپ رسانده است. همین داستان به آلمانی در اتریش هم چاپ شده است. کارل اشتولتس، از استادان ایرانشناس اتریش، داستان ویلان الدوله را به آلمانی ترجمه کرد که در ۱۳۳۰ ش/ اکتبر ۱۹۵۱ از رادیو وین هم پخش شد. ترجمه داستان نمک گندیده به آلمانی، در یکی از نشریات آلمان منتشر شد. دوستی خاله خرسه را منیبالرحمان در ۱۳۲۴ ش/ ۱۹۴۵ به اردو ترجمه و در نشریه فکر و نظر به چاپ رساند. همین قصه را ر. گلپکه به آلمانی ترجمه و در ۱۳۴۰ ش/ ۱۹۶۱ در مجموعه > قصهپردازان برجسته معاصر ایرانی < چاپ نمود. داستان مرغ مسمّا را تیلاک به هندی ترجمه و در ۱۳۳۴ ش/ مارس ۱۹۵۵ در مجله کهانی چاپ کرد. ترجمه خلاصهای از چهار داستان کوتاه یکی بود یکی نبود ، به قلم شاهین سرکیسیان، به زبان فرانسه در ژورنال دو تهران (۱۳۲۹ ش/ ۱۹۵۰) منتشر شد. ب. ن. زاخودر یکی بود یکی نبود را به روسی ترجمه کرد و در ۱۳۱۵ ش/۱۹۳۶ در مسکو به چاپ رساند و بولوتنیکوف در باره جمالزاده و داستانهای او مقدمهای بر آن نوشت. در ۱۳۳۸ ش/۱۹۵۹، استلا کوربن و حسن لطفی هشت داستان نسبتاً معروف جمالزاده را به زبان فرانسه، با عنوانِ > داستانهای برگزیده <، ترجمه کردند که یونسکو آن را منتشر کرد، و هانری ماسه و ا. شانسون، عضو فرهنگستان فرانسه، در باره زندگی و آثار جمالزاده بر آن مقدمه نوشتند (کامشاد، ص ۱۷ـ ۱۸). حشمت مؤید، با همکاری پل اسپراکمن ، در ۱۳۶۴ ش/ ۱۹۸۵ یکی بود یکی نبود را به انگلیسی ترجمه و منتشر کردند (افشار، ص ۲۰). کتاب سروته یک کرباس، یا، اصفهاننامه او را هم و. ل. هستون به انگلیسی ترجمه و در ۱۹۸۳/۱۳۶۲ ش در پرینستون منتشر کرد (همان، ص ۱۲، پانویس ۴).
منابع: ایرج افشار، «محمدعلی جمالزاده»، نامه فرهنگستان ، سال ۳، ش ۳ (پاییز ۱۳۷۶)؛ رضا براهنی، قصهنویسی، [ تهران ] ۱۳۴۸ ش؛ ناصرالدین پروین، «جمالزاده روزنامه نگار»، مجله ایرانشناسی ، سال ۹، ش ۴ (زمستان ۱۳۷۶)؛ محمدعلی جمالزاده، خاطرات سید محمدعلی جمالزاده ، به کوشش ایرج افشار و علی دهباشی، تهران ۱۳۷۸ ش؛ همو، یکیبود یکینبود ، تهران ۱۳۳۳ ش؛ محمدعلی سپانلو، نویسندگان پیشرو ایران: از مشروطیت تا ۱۳۵۰ ، تهران ۱۳۶۶ ش؛ حسن عابدینی، صد سال داستاننویسی در ایران ، ج ۱، تهران ۱۳۷۷ ش؛ مصطفی فرزانه، «جمالزاده و هدایت: پایهگذاران ادبیات نوین فارسی»، ایراننامه، سال ۱۶، ش ۱ (زمستان ۱۳۷۶)؛ محمدعلی کاتوزیان، « [ در باره ] دارالمجانین »، همان؛ حسن کامشاد، «پیشکسوت نویسندگان ایران»، همان؛ جلال متینی، «جمالزاده و مخالفان او»، مجله ایرانشناسی ، سال ۹، ش ۴ (زمستان ۱۳۷۶ الف )؛ همو، «سالشمار سید محمدعلی جمالزاده»، همان، (زمستان ۱۳۷۶ ب )؛ جمال میرصادقی، ادبیات داستانی: قصه، داستان کوتاه، رمان ، تهران ۱۳۶۶ ش؛
برگرفته از سایت تاریخ ما
سلام به همه دوستان خوب ایرونی. متاسفانه با خبر شدیم گابریل گارسیا مارکز نویسنده مشهور کلمبیایی و برنده جایزه ادبی نوبل و خالق "صد سال تنهایی" دچار فراموشی شده و دیگر قادر به نوشتن نیست که این موضوع توسط برادر ایشان نیز تایید شده است. به همین جهت تصمیم گرفتم مروری بر زندگی و آثار آن بزرگوار داشته باشم:
گابریل خوزه گارسیا مارکِز رماننویس، روزنامهنگار، ناشر و فعال سیاسی کلمبیایی است. او بین مردم کشورهای آمریکای لاتین با نام گابو یا گابیتو مشهور است .
او در سال ۱۹۴۱ اولین نوشتههایش را در روزنامهای به نام Juventude که مخصوص شاگردان دبیرستانی بود منتشر کرد و در سال ۱۹۴۷ به تحصیل رشتهٔ حقوق در دانشگاه بوگوتا پرداخت و همزمان با روزنامه آزادیخواه ال اسپکتادور به همکاری پرداخت. در همین روزنامه بود که گزارش داستانی سرگذشت یک غریق را بصورت پاورقی چاپ شد.
در سال ۱۹۵۴ به عنوان خبرنگار الاسپکتادور به رم و در سال ۱۹۵۵ پس از بسته شدن روزنامهاش به پاریس رفت. در سفری کوتاه به کلمبیا در سال ۱۹۵۸ با نامزدش مرسدس بارکاپاردو ازدواج کرد. در سالهای بین ۱۹۵۵ تا ۱۹۶۱ به چند کشور بلوک شرق و اروپایی سفر کرد و در سال ۱۹۶۱ برای زندگی به مکزیک رفت.
در سال ۱۹۶۵ شروع به نوشتن رمان صد سال تنهایی کرد و آن را در سال ۱۹۶۷ به پایان رساند. صد سال تنهایی در بوینس آیرس منتشر شد و به موفقیتی بزرگ و چشمگیر رسید و به عقیدهٔ اکثر منتقدان شاهکار او به شمار میرود. او در سال ۱۹۸۲ برای این رمان، برندهٔ جایزه نوبل ادبیات بوده است.
در سال ۱۹۷۰ کتاب سرگذشت یک غریق را در بارسلون چاپ کرد و در همان سال به وی پیشنهاد سفارت کلمبیا در اسپانیا به وی داده شده که وی این پیشنهاد را رد کرد و یک سفر طولانی به مدت ۲ سال را در کشورهای کارائیب آغاز کرد و در طول این مدت کتاب داستان باورنکردنی و غمانگیز ارندیرای سادهدل و مادربزرگ سنگدلاش را نوشت که جایزه رومولوگایه گوس بهترین رمان را بدست آورد. وی سپس دوباره به اسپانیا برگشت تا روی دیکتاتوری فرانکو از نزدیک مطالعه کند که حاصل این تجربه رمان پاییز پدرسالار بود.
در اوایل دهه ۸۰ به کلمبیا برگشت ولی با تهدید ارتش کلمبیا دوباره به همراه همسر و دو فرزندش برای زندگی به مکزیک رفت.
او در سال ۱۹۹۹ رسماً مرد سال آمریکای لاتین شناخته شد و در سال ۲۰۰۰ مردم کلمبیا با ارسال طومارهایی خواستار پذیرش ریاست جمهوری کلمبیا توسط مارکز بودند که وی نپذیرفت.
مارکز یکی از نویسندگان پیشگام سبک ادبی رئالیسم جادویی است، اگرچه تمام آثارش را نمیتوان در این سبک طبقهبندی کرد.
مارکز در کنار داستانهایش، نوشتن خاطرات را در دستور کار خود قرار داده است. نخستین جلد از رمان او با نام "زیستن برای بازگفتن" در سال 2001 منتشر شد که بی درنگ در نخستین چاپ خود در امریکای لاتین به فروش رفت و نخستین جلد از این اثر، تبدیل به پرفروش ترین کتاب کشورهای اسپانیایی زبان شد. نخستین جلد از این کتاب تا سال 1955 را تحت پوشش قرار میدهد و بنابر قول و برنامه ریزی مارکز، جلد دوم آن بر روی "صد سال تنهایی" متمرکز شده است.
آثار مارکز به زبان فارسی
- طوفان برگ
- پاییز پدرسالار
- کسی به سرهنگ نامه نمینویسد
- زائران غریب
- ماجرای ارندیرا و مادربزرگ سنگدلش (داستان کوتاه)
- سفر پنهانی میگل لیتین به شیلی
- زیستن برای بازگفتن، انتشارات کاروان
- صد سال تنهایی (به اسپانیایی: Cien años de soledad)
- از عشق و شیاطین دیگر
- عشق سالهای وبا
- ساعت نحس
- خانه ی بزرگ
- وقایعنگاری یک قتل از پیش اعلام شده
- ژنرال در هزارتوی خویش
- بهترین داستانهای کوتاه گابریل گارسیا مارکز
- یادبود دلبرکان غمگین من (به اسپانیایی: Memoria de mis putas tristes)
- یادداشت های روزهای تنهایی
با تشکر از همراهی همه دوستان
همین چند روز پیش، پرستار بچههایم را به اتاقم دعوت کردم تا با او تسویه حساب کنم . به او گفتم:بنشینید میدانم که دست و بالتان خالی است امّا رودربایستی دارید و آن را به زبان نمیآورید. ببینید، ما توافق کردیم که ماهی سیروبل به شما بدهم این طور نیست؟ - چهل روبل . - نه من یادداشت کردهام، من همیشه به پرستار بچههایم سی روبل میدهم. حالا به من توجه کنید. شما دو ماه برای من کار کردید. - دو ماه و پنج روز - دقیقاً دو ماه، من یادداشت کردهام. که میشود شصت روبل. البته باید نُه تا یکشنبه از آن کسر کرد. همان طور که میدانید یکشنبهها مواظب "کولیا" نبودید و برای قدم زدن بیرون میرفتید. سه تعطیلی . . . "یولیا واسیلی اونا" از خجالت سرخ شده بود و داشت با چینهای لباسش بازی میکرد ولی صدایش درنمیآمد. - سه تعطیلی، پس ما دوازده روبل را میگذاریم کنار. "کولیا" چهار روز مریض بود آن روزها از او مراقبت نکردید و فقط مواظب "وانیا" بودید فقط "وانیا" و دیگر این که سه روز هم شما دندان درد داشتید و همسرم به شما اجازه داد بعد از شام دور از بچهها باشید. دوازده و هفت میشود نوزده. تفریق کنید. آن مرخصیها ؛ آهان، چهل و یک روبل، درسته؟ چشم چپ "یولیا واسیلی اِونا" قرمز و پر از اشک شده بود. چانهاش میلرزید. شروع کرد به سرفه کردنهای عصبی. دماغش را پاک کرد و چیزی نگفت. - و بعد، نزدیک سال نو شما یک فنجان و نعلبکی شکستید. دو روبل کسر کنید . فنجان قدیمیتر از این حرفها بود، ارثیه بود، امّا کاری به این موضوع نداریم. قرار است به همه حسابها رسیدگی کنیم. موارد دیگر: بخاطر بیمبالاتی شما "کولیا" از یک درخت بالا رفت و کتش را پاره کرد. 10 تا کسر کنید. همچنین بیتوجهیتان باعث شد که کلفت خانه با کفشهای "وانیا" فرار کند شما میبایست چشمهایتان را خوب باز میکردید. برای این کار مواجب خوبی میگیرید. پس پنج تا دیگر کم میکنیم. در دهم ژانویه 10 روبل از من گرفتید... " یولیا واسیلی اِونا" نجواکنان گفت: من نگرفتم. - امّا من یادداشت کردهام . - خیلی خوب شما، شاید? - از چهل ویک بیست و هفت تا برداریم، چهارده تا باقی میماند. چشمهایش پر از اشک شده بود و بینی ظریف و زیبایش از عرق میدرخشید. طفلک بیچاره ! - من فقط مقدار کمی گرفتم . در حالی که صدایش میلرزید ادامه داد: من تنها سه روبل از همسرتان پول گرفتم . . . ! نه بیشتر. - دیدی حالا چطور شد؟ من اصلاً آن را از قلم انداخته بودم. سه تا از چهارده تا به کنار، میکنه به عبارتی یازده تا، این هم پول شما سهتا، سهتا، سهتا . . . یکی و یکی. - یازده روبل به او دادم با انگشتان لرزان آنرا گرفت و توی جیبش ریخت . - به آهستگی گفت: متشکّرم! - جا خوردم، در حالی که سخت عصبانی شده بودم شروع کردم به قدم زدن در طول و عرض اتاق. - پرسیدم: چرا گفتی متشکرم؟ - به خاطر پول. - یعنی تو متوجه نشدی دارم سرت کلاه میگذارم؟ دارم پولت را میخورم؟ تنها چیزی میتوانی بگویی این است که متشکّرم؟ - در جاهای دیگر همین مقدار هم ندادند. - آنها به شما چیزی ندادند! خیلی خوب، تعجب هم ندارد. من داشتم به شما حقه میزدم، یک حقهی کثیف حالا من به شما هشتاد روبل میدهم. همشان این جا توی پاکت برای شما مرتب چیده شده. ممکن است کسی این قدر نادان باشد؟ چرا اعتراض نکردید؟ چرا صدایتان در نیامد؟ ممکن است کسی توی دنیا این قدر ضعیف باشد؟ لبخند تلخی به من زد که یعنی بله، ممکن است. بخاطر بازی بیرحمانهای که با او کردم عذر خواستم و هشتاد روبلی را که برایش خیلی غیرمنتظره بود پرداختم. برای بار دوّم چند مرتبه مثل همیشه با ترس، گفت: متشکرم! پس از رفتنش مبهوت ماندم و با خود فکر کردم:
در چنین دنیایی چقدر راحت میشود زورگو بود...
سلام به همه دوستای خوب ایرونی. دلم واستون یه ذره شده. راستش انقدر سرم شلوغه دیگه اصلاْ فرصت نوشتن ندارم. آخه نردبان ترقی رو به سرعت دارم طی می کنم ولی نمی دونم سربالا یا سرپایین.
آخه زمانی که من تو شرکتمون استخدام شدم تو پایین ترین رده کاری و با حد اقل حقوق استخدام شدم چون به خودم اعتماد داشتم که به سرعت نردبان ترقی رو طی می کنم و به جایگاههای بالاتری می رسم الان تو سه سالی که تو این شرکت هستم هر چند وقت یه بار یکی از شرکت استعفا میده و از اونجایی که من در حال رشد و ترقی هستم وظیفه کارمند مستعفی به بنده واگذار میشه. الآن هم که دارم این مطلبو می نویسم وظایف دو مدیر پروژه یه کارپرداز یه نقشه کش و یه زمین شناس به من محول شده احتمالا همین طور پیش برم وظایف آبدارچی، تایپیست و مدیر عاملم به من بدم کل شرکتو کنتراتی بر میدارم.
بازم از همه دوستان بابت کم کاریم عذر می خوام و منتظر نظرات دوستان عزیز هستم.
مخلص همه دوستان گل ایرونی